احساس شیشه ای
| ||
|
امروز اول آبانه تمام تلاشم را کردم تا بعد از 24مهر،هفته خوبی داشته باشم،شب عروسی اشکم داشت درمیومد. ولی تمام تلاشم را کردم نرمال باشم وهیچ جوره کم نزارم . خداراشکر خوب بود ولی اصلا با داماد صحبت نکردم وبهش نگاه نکردم. همش گذشت .از اردیبهشت تا اون روز همه دعام یا مرگ بود یا ازدواج خودم هیچ کدوم نشد و ما عروسی رفتیم نا امید نشدم. ولی باز حالم گرفته شد. میخوام گلایه کنم از خدا گلایه کنم............. خداجون،خدای مهربون،خدای دوس داشتنی............................ مشکل من چیه؟میدونم بنده خوب و مخلصی برات نبودم ولی خدا جون تو بخشنده تر از این حرفاهستی خدا جون نزار بیشتر از این ناامید شم. نزار فکر کنم فراموشم کردی. نزار به ناکجا آباد برم. خداجونم دوباره زده به سرم. کمکم کن کمکم کن...................
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |