احساس شیشه ای
| ||
|
امســــال مثـــل هرسال نبود........
حس گمــــی داشتم .....
نمیدونستم باید چیکار کنم ،حس خودم را گم کرده بودم. نه شاد بودم نه غمگین ،اضطراب شدیدی داشتم .دلیلش را میدونستم ولی خودم را به اون راه زده بودم که نمیدونم.
با همه این حرفا نمیشد انکارش کنم،تا روز ۱۵ فروردین با خودم کلنجار رفتم ولی اخرش ازش پرسیدم.
پرسیدم تا صحت ماجرا را بدونم .از این در و اون در شنیده بودم رفته خواستگاری....
نمیدونستم صحت داره یا نه؟
سخت بود ولی از خودش پرسیدم.
خدا پدر اون که گوشی و پیام کوتاه را به دنیا معرفی کرد بیامرزه.
بهش پیام دادم و برای اولین بار تو زندگیش راستش را بهم گفت ...........
صحت داشت............
اون لحظه نمیدونستم چیکار کنم ولی به خودم مسلط شدم و بیخیالی طی کردم.....
خودم را یک جورایی گول میزدم که ناراحت نباش،اون مال تو نبود،حق تو نبود،مال دیگریه،وخیلی چیزای َدیگه ..................
سعی کردم کمکش کنم و راهنماییش کنم ولی 2۰م کم اوردم و بریدم.
بریدم از این همه بیخیالی طی کردن......
از یک طرف خوشحال بودم داره نامزد میکنه ا ز طرف دیگه داشتم عشقم را از دست میدادم .
مونده بودم چیکار کنم ،تصمیمم را گرفتم ،ازش گذشتم و اسش مثل همیشه ارزوی خوشبختی کردم.ولی یک هفته تمام گریه کردم وگریه کردم وگریه کردم..........
بازم از صمیم قلبم واسش ارزوی خوشبختی میکنم .
همراه با بهترین شادباشهای نوروزی و آرزوی بهروزی
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |