
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و می بینی چقدر آهسته میره ،
... می فهمی چقدر پیر شده !
وقتی روزنامه تو دستش می لرزه و اونو برده جلوی چشمش تا خطهای ریزش رو بخونه،
... می فهمی باید بیشتر از اینا مراقبش باشی!
وقتی بعد غذا یه مشت دارو می خوره ، می فهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه...
♡❤
پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتونند مرد باشند !