احساس شیشه ای
| ||
|
آیا میدانید؟
ایا میدانید آوه دومین افتخار کانون تشیع در ایران است؟ آیا میدانید خواجه نصیرالدین طوسی منجم بزرگ ایران اصالتا ساوه ای بوده است ؟ آیا میدانید سومین نواب خاص امام زمان (عجل ) حسین ابن روح نوبختی اهل آوه بوده؟ آیا میدانید تپه باستانی7000 ساله آوه از مراکز مهم سکونت ایرانیان در فلات مرکزی بوده است؟ آیا میدانید قیز قلعه یکی از معابد با شکوه آناهیتا در23 کیلومتری جنوب غربی ساوه قرار دارد ؟ آیا میدانید سید ضیاءالدین میرقوامی دارنده بازوبند پهلوان اول پایتخت اهل ساوه بوده است ؟ آیا میدانید پرفسوردکتر علی طهمورثی ساوجی جراح مغز و اعصاب در آمریکا ساوه ای است؟ آیا میدانید زبان و گویش اصلی ساوه فارسی دری از شاخه های زبان کهن فارسی است؟
دیروز تولدم بود.
شدم 29ساله،به قول بچه ها دارم
میترشم بوی ترشیدگیم تا چند تا خونه اونور ترم رفته.....
از
بهمن ماه داشتم غصه میخوردم ،هرچی به تولدم نزدیک تر میشد بیشتر غمگین میشدم و برای
روزهایی که بیخود سپری شدن افسوس میخوردم.
خیلی
وقتا آرزو داشتم روز تولد و مرگم یکی باشه،این روزا همش به درهای بسته میخورم
،نمیدونم حکمت خدا چیه ؟هرچی بیشتر پیش میرم بیشتر به بن بست میرسم.
خیلی
جاها خسته میشم ،ولی بازم میگم خدا جون شکرت به خاطر همه داده ها و نداده هات ولی
تا کجا؟
هرکس
یک جایی کم میاره ، منم کم میارم...
خدا
به من 29سال عمر داده ،خداراشکر سالم هستم،پدر و مادر خوبی دارم و خیلی چیزای خوب
دیگه .......
ولی
ولی ولی....................
دلیل
این که نمیتونم تو کار و .....موفق باشم چیه؟
ادامه مطلب
امســــال مثـــل هرسال نبود........
حس گمــــی داشتم .....
نمیدونستم باید چیکار کنم ،حس خودم را گم کرده بودم. نه شاد بودم نه غمگین ،اضطراب شدیدی داشتم .دلیلش را میدونستم ولی خودم را به اون راه زده بودم که نمیدونم.
با همه این حرفا نمیشد انکارش کنم،تا روز ۱۵ فروردین با خودم کلنجار رفتم ولی اخرش ازش پرسیدم.
پرسیدم تا صحت ماجرا را بدونم .از این در و اون در شنیده بودم رفته خواستگاری....
نمیدونستم صحت داره یا نه؟
سخت بود ولی از خودش پرسیدم.
خدا پدر اون که گوشی و پیام کوتاه را به دنیا معرفی کرد بیامرزه.
بهش پیام دادم و برای اولین بار تو زندگیش راستش را بهم گفت ...........
صحت داشت............
اون لحظه نمیدونستم چیکار کنم ولی به خودم مسلط شدم و بیخیالی طی کردم.....
خودم را یک جورایی گول میزدم که ناراحت نباش،اون مال تو نبود،حق تو نبود،مال دیگریه،وخیلی چیزای َدیگه ..................
سعی کردم کمکش کنم و راهنماییش کنم ولی 2۰م کم اوردم و بریدم.
بریدم از این همه بیخیالی طی کردن......
از یک طرف خوشحال بودم داره نامزد میکنه ا ز طرف دیگه داشتم عشقم را از دست میدادم .
مونده بودم چیکار کنم ،تصمیمم را گرفتم ،ازش گذشتم و اسش مثل همیشه ارزوی خوشبختی کردم.ولی یک هفته تمام گریه کردم وگریه کردم وگریه کردم..........
بازم از صمیم قلبم واسش ارزوی خوشبختی میکنم .
همراه با بهترین شادباشهای نوروزی و آرزوی بهروزی
آرامش
یک واژه است. این روزا خیلی اروم هستم.احساس سبکی شدیدی دارم. سبک مثل یک پر امیدوارم این ارامش قشنگ برام موندگار باشه.
شب بود،عمو زنگ زد، با مامانم کار داشت ،همه رفتند خونه بابابزرگ .اونشب خیلی خسته بودم ساعت ۱۱ خوابیدم.صبح ۶:۳۰ مامان بیدارم کرد یهو گقت بابابزرگ فوت کرده باورش واسم سخت بود. صبح همه جمع شدیم رفتیم خونه دایی بزرگم جو خیلی سنگین بود،بابابزرگ یک گوشه اتاق خوابیده بود ،اروم بود و پتو را کشیده بود سرش،واسه همیشه خاموش شده بود.مامانم گریه میکرد .خاله میزد تو سرش، دایی اروم یک گوشه اشک میریخت . من ودختردایی هام بالا سرش قران میخوندیم.تقریبا ساعت ۱۰ بردنش بهشت رضوان برای شستشو زمان دفنش خیلی وحشتناک بود. فکرش هم سخته کسی که تا دیشب داشت نفس میکشید،داشت زندگی میکرد ،تو جمع ما زنده ها بود. داشت میرفت زیر خروارها خاک ،تنهای تنها .شب اول قبر یکی از سخت ترین شبای کسایی که از دنیا میرن .واقعا ترسناکه،واقعا نگران کنندست. فکرش را که میکردم واقعا میترسیدم،اشکم ناخودآگاه سرازیر میشد. بابابزرگمم از دینا رفت ،بابابزرگم واسه همیشه از پیش ما رفت،مامان بزرگم را تنها گذاشت،بچه هاش را تنها گذاشت و رفتت.حالا مامانم شد یتیم،همیشه از این واژه میترسیدم چون خیلی سخته بی پدری. خدا رحمتش کنه تاریخ وفات :۲۶بهمن ۱۳۹۱ ممنون میشم برای شادی روجش فاتحه بخونید.
پسری با پدرش در رختخواب پدرش چون حرف هایش را شنفت
غصه ها را از وجودت دور کن
این همه دختر یکی را تور کن
بعد اوهم یار من آن یاس بود |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |