احساس شیشه ای
 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان احساس شیشه ای و آدرس apollon.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





سلام

دوهفتست دارم دست دست میکنم که مطلب بزارم ولی تنبلی میکنم

بالاخره باهاش صحبت کردم

بعد از سه سال بالاخره باهاش صحبت کردم

هرچی دلم میخواست بهش گفتم،هرچی تو دلم بود

از این گفتم که دلمو سوزونده ، از این حرف زدم که چقدر اذیت شدم،از این که آزارم داده،از این که بهم ناخودآگاه آسیب زده

همه چیزو گفتم

چرا آدما اینقدر خودخواهن

پسری که با دخترخاله دوست شد منو تو این سه سال نابود کرد

ذره ذره آبم کرد ، ذره ذره خردم کرد،ذره ذره ازش دورم کرد

اونقدری که تنها شدم و همه تلاشم شد این تنهایی را جای دیگه دنبالش بگردم

نمیدونم یادتون هست متن گذاشتم که دوستم بهم نارو زد؟

شاید خوندین شاید نخوندین

خیلی اذیت شدم

پسر بدی نبود ولی نمیتونستم دوسش داشته باشم

به خودم قول دادم از زندگی هردوشون گم شم

برام عذابه ولی من میتونم

زندگیم شده گریه به خاطر نداشتنش

ولی داشتنش اونم به زور را نمیخوام

[ دو شنبه 31 ارديبهشت 1397برچسب:, ] [ 9:17 ] [ سارا ]

اﺟﺎﺯﻩ ﻫﺴﺖ ﺑﻪ ﻟﻮﺡ ﺩﻟﺖ ﻗﻠﻢ ﺑﺰﻧﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮑﺪﻓﻪ ﺣﺮﻑ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻟﻢ ﺑﺰﻧﻢ
ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻫﺴﺖ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﻭ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻤﯽ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻧﻢ
ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﯾﻪ ﺗﻮ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ
ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻩ ﺯﯾﺮ ﺳﺎﯾﻪ ﺩﻡ ﺑﺰﻧﻢ
ﺷﻤﺎﺭﺵ ﻧﻔﺴﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻣﻦ ﺑﺴﭙﺎﺭ
ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﻮﯼ ﺗﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺰﻧﻢ
ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻫﺴﺖ ﺗﻮﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﺩﺭ ﺑﻐﻞ ﮔﯿﺮﻡ
ﺭﻫﺎ ﺷﻮﻡ ﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﻋﺪﻡ ﺑﺰﻧﻢ
ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻫﺴﺖ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮐﻨﻢ ﺗﻮﺭﺍ ﻋﺸﻘﻢ
ﺑﻪ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﺗﻮ ﺁﺗﺸﯽ ﺑﻪ ﻏﻢ ﺑﺰﻧﻢ ...............❤

[ پنج شنبه 9 فروردين 1397برچسب:, ] [ 2:19 ] [ سارا ]

 امروز نوزدهم مرداد ماهه نمیدونه بگه روز خوبی بود یا روز بدی .

دیروز بعد از اتمام روز کاریش با یکی از دوستاش که توی گروه باهاش اشنا شده بودقرار داشت قرار بود برن یک کافه ولی چون دیر کرد نرفتن. 

رفتن امامزاده کمی باهم صحبت کردن بعد زمانی که میخواستن راه بیفتن  الی زنگ زد به یک پسری

دختر با اون پسر تازه اشنا شده بود، روز قبلش باهاش یک ملاقات نیم ساعته داشت به نظر پسر بدی نیومده بود

امیر اومد الهام را رسوند جلو در باشگاه و بعد ماشینش را گاز داد و راهی شدن، خیلی گرسنش بود گفت برن رستوران

رفتن ،یهو گفت این خونمونه پیاده نشد  دستشو گرفت و برد 

نمیدونم بگم میتونس نرم یا مقصر خودش بود هرچیه رفت.نتیجه گرفت دخترا خیلی زود تسلیم میشن خیلی راحت تر از اون چیزی که فکرشو میشه کرد.

میدونست اشتباه محضه ولی رفت.

اولش کنارش نشست بعد کمکم مقنعه و بعد لباساشو در اورد اونقدر پیش روی کرد تا شلوار از تنش خارج شد و با زور شلوار دخترک را خارج کرد و از پشت بهش تجاوز کرد

دختر همین که پسر بلند شد از خونه زد بیرون و آزانس گرفت اومد خونه،وقتی اومد خونه حس خودشو نمیدونست 

ناهار نخورد و گرفت خوابید بعد رفت حموم و رفت حموم و رفت حموم و هی رفت حموم

شب شد دختر غصه داشت نمیدونست چی شد 

حموم فکر خودکشی زد به سرش

شب  گذشت

 شد فردا دختر رفت دستشویی زمان خارج شدن مدفوع یهو تو کاسه دستشویی لخته لخته خون دید

از ترس یک ساعت دستشویی موند نمیدونست چیکار کنه

به همون دوستش که روز قبل باهاش قرار داشت پیام داد ،دختر خودشو کشید کنار

دختر به امیر پیام داد و گفت خونریزی داره پسر گفت مگه من دکترم

دختر با نام مستعار آبروی پسر را توی گروهی که باهاش اشنا شده بود برد و پسر قاطی کرد و گفت میره جلوی در خونه دختر

اون فکر مکرد الی آبروش را برده ،الی پیام داد به دختر که ترا خدا جلوشو بگیر و دختر تلاش کرد جلوی امیر را بگیره

امیر نرفت  و با چند تا از دخترای گروه را در جریان گذاشت و یکیشون باهاش همدری کرد

الی از ترسش شمارش را عوض کرد و گفت دیگه بهش زنگ نزنم و اصل ماجرا را برای امیر تعریف کرد

دختر مونده  و مشکلاتش 

دعا کنید دختر دچار مشکل حادی نشده باشه

به دوستای نتی اطمینان نکنید حتی از نوع دخترش 

[ پنج شنبه 19 مرداد 1396برچسب:, ] [ 21:47 ] [ سارا ]

 

خوشبختى داشتن این حس است ڪه 
دلتان نخواهد 
ڪس دیگرى باشید،
جاى دیگرى زندگىڪنید و ڪار دیگرى 
داشته باشید.

از زندگیتان همانگونه ڪه هست لذت ببرید!

[ یک شنبه 25 تير 1396برچسب:, ] [ 19:5 ] [ سارا ]

 

یخچال خانه ی ما را که باز کنی اگر خالی از هرچیزی هم که باشد محال ممکن است که سیب در ان پیدا نکنی!
انگار محکوممان کردند به سیب خوردن!یا رسم است هرروز سیب بخوریم! هرچند تنها مادرم پایبند این رسم عجیب است چون اعتقاد دارد سیب برای پوست مفید است . البته کاربرد دیگر سیب هم در خانمان اینست که یک نفر عطسه کند و مادرم شروع کند هرروز یک سیب ابپز به خوردش بدهد تا یکوقت سرما نخورد.
امروز هم کیسه ی دو کیلویی سیب روی کابینت مثل پتک روی سرم فرود امد و شکایت کردم:"ای بابا.. بازم سیب خریدی که مامان.اینهمه میوه ی خوب!"
بعد یکهو به نظرم سیبها مظلوم امدند. چرا این حرف را زدم انها که کاری به من نداشتند ارامو ساکت 
توی کیسه شان نشسته بودند!.. حتی انقدر دلم برای سیبها سوخت که یکی را برداشتم خوردم تا فکر نکنند میوه بدی هستند یا خیلی ازشان بدم می اید!
اخر اصلا تقصیر سیبها نبود. اگر سیب ها هم مثله گوجه سبز میوه نوبرانه بودند و مارا منتظر میگذاشتند شاید حالا کمی بیشتر مورد توجه قرار میگرفتند. و ما بی صبرانه منتظر رسیدن فصل سیب میماندیم و بعد انرا با ذوق چندین برابر قیمت حالا میخریدیم. و چقدر هم راضی و خوشحال بودیم!
برای همین هم به نظرم بعضی ادمها شبیه سیب هستند.
همیشه درکنارمان می مانند و در هر شرایط کمکمان میکنند.کافیست اراده کنیم تا پیشمان باشند. وجودشان پر از خاصیت است و هزار بلاو مصیبت را از جانمان دور میکنند. اما مثل همان سیب به چشم نمی ایند. قدرشان را نمیدانیم
حالا در عوض قدر آن ادمهایی را میدانیم که هر از گاه وارد زندگیمان میشوند و میروند. مثل توت فرنگی.هیچ خاصیتی هم ندارند. مزه هایشان هم ابکی شده و طعمی ندارند. بعد ان سیب کیلو دوتومنی باوفا و پرخاصیت را میفروشیم به ان توت فرنگی بیخاصیت ابکی که هیچوقت نیست و تازه با قیمت کیلو چهل تومن برایش سرو دست هم میشکنیم!
حیف که سیب را هرکار کنی سیب است و یاد نمیگیرد نوبرانه بودن را.کم بودن را.گران و دست نیافتنی بودن را.بد و بی خاصیت بودن را و همیشه خوب نبودن را!
وای که بعضی ادمها همان سیب هستند. و سیب را جان به جانش هم کنی سیب است!
ادم های نوبرانه هم هرکار که کنند باز برای دیگران عزیز هستند. اصلا ادمها عادت دارند هرچیز که زیاد نباشد را دوست داشته باشند. یک میوه هم حتی اگر در همه فصل ها باشد حالشان را بهم میزند. چه برسد به ادمش! اگر هروقت دلشان خواست دست دراز کنند و تو باشی از چشمشان خواهی افتاد. باید برای اینکه کنارشان باشی قیمت سنگینی پرداخت کنند تا قدرت را بدانند باید ماندنی نباشی تا پرستیده شوی. یک راز مهم درباره انسان ها را به تو بگویم؟ ادمها اصلا جنبه محبت زیادی.. ماندن زیادی.. عشق زیادی .. و هرچیز زیادی دیگر را ندارند. هیچوقت در زندگی مثل سیب در دسترس نباش. 
نوبرانه بودن را باد بگیر...

[ یک شنبه 25 تير 1396برچسب:, ] [ 18:48 ] [ سارا ]

 

بخشش را "بخش کن"...

محبت را "پخش کن"
غضب "پریشانی" است...

نهایتش "پشیمانی" است
شکیبایی... بر هر "دعوایی"، "دواست"
هر چه "بضاعتمان" کمتراست ... "قضاوتمان" بیشتر است
با "خویشتنداری" ... "خویشاوند داری"
به "خشم" ... "چشم" نگو
سوء تفاهم، "تیر خطایی" است..که از "گمان" رها می شود!
انسان "خوشرو" ... گل "خوشبو" ست.
"دوست داشتن" ... را "دوست بدار".
از" تنفر " ..."متنفر"باش
به "مهربانی" .. "مهر" بورز
با "آشتی" .... "آشتی" کن
و از "جدایی"..."جدا "باش. .

[ پنج شنبه 14 ارديبهشت 1396برچسب:, ] [ 15:29 ] [ سارا ]

 

بوی اردیبهشت می آید در این حوالی...
بوی لوس ترین دختر بهار...که لای موهای فرخورده ی خرمایی رنگش عطر شکوفه های گیلاس است و از چشمهای سبزش شیطنت میبارد...
خلاصه که آب و جارو کنید راه را برایش...
این دخترک لوس بهاری دلش به نازکی شیشه و قهرش به سختی صخره هاست...

حسابی هوایش را داشته باشید...
تا میتوانید عاشقش باشید و بوسه خرجش کنید و دل به دلش بدهید...
سنگ تمام بگذارید ها...
نبینم یک وقت اخم کند این دخترک لوس چشم سبز بهار که روزگارتان را سیاه میکنم...
با اردیبهشت جانِ جان لطفا کمی مهربان تر تر باشید...

[ پنج شنبه 14 ارديبهشت 1396برچسب:, ] [ 15:19 ] [ سارا ]

 اسفند را نباید دوید

اسفند را باید با کفش‌های کتانی، قدم زد!

پس روزهای رفته ی سال را ورق میزنم …….

چه خاطراتی که زنده نمی شوند…….

چه روزها که دلم می خواست تا ابد تمام نشوند…….

و چه روزها که هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد…….

چه فکرها که آرامم کرد و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود…….

چه لبخندها که بی اختیار بر لبانم نقش بست و

چه اشک ها که بی اراده از چشمانم سرازیر شد……

چه آدم ها که دلم را گرم کردند و

چه آدم ها که دلم را شکستند……

چه چیزها كه فکرش را هم نمیکردم و شد …

و چه چیزها كه فکرم را پرکرد و نشد…….

چه آدم ها که 

شناختم و چه آدم ها که فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان…….

و چه…….!

و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر می شود…….

کاش ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس خدا……

آرامشی که هیچگاه تمام نشود……

و دوست خوب من…

من برای تمام آدم های روی این زمین آرزوی سعادت دارم،

بخند كه بهاری که در راه است…

با شكوفه لبخند تو زییاتر خواهد بود

آرزو دارم …

هر طپش قلبتان

آمیخته با آمین های خدا

برای آرزوهای قشنگتان باشد…

[ پنج شنبه 19 اسفند 1395برچسب:, ] [ 21:0 ] [ سارا ]


 خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر كبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی
عشق
اسارت
قهر و آشتی
همه بی معنا بود.

[ پنج شنبه 14 بهمن 1395برچسب:, ] [ 12:28 ] [ سارا ]

 دوجین کار سرم ریخته...
اول باید خورشید را به آسمان سوزن کنم
و بعد منت ماه را بکشم تا به شب برگردد ،
سپس بادها را هل بدهم تا دوباره وزیدن بگیرند ...
و آنقدر با گل ها حرف بزنم تا به یاد آورند روزی زیبا بوده اند...
                       بعد از تو 
                       این دنیا 
یک دنیا 
                    کار دارد
تا دوباره دنیا شود...

(ایلهان برک)

[ پنج شنبه 14 بهمن 1395برچسب:, ] [ 12:20 ] [ سارا ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

«آپولون»یکی از معروفترین و سرشناس ترین ارباب انواع یونان است.شاید از خدای خدایان گذشته فقط آرس(مریخ) خداوند جنگ و آفرودیته (زهره یا ونوس) الهه عشق از او مشهورتر باشند،به همین جهت از روز اول «آپولون» خداوند هنروذوق و بسیار چیزهای دیگر،قهرمان داستان ها و افسانه های بیشمار قرار گرفت و منبع الهام آثار فراوان ذوق و هنر در دنیای قدیم و جدید شد.
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 101
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


تعبیر خواب آنلاین