احساس شیشه ای
| ||
|
دیشب یکی از بدترین شبای من بود که دوست داشتم تو این دنیا نباشم.
دوست داشتم همون لحظه بمیرم ،اما نمیشه.حتی به سرم زد رگمو بزنم،بازم نمیشه.به سرم زد قرص بخورد، بازم نمیشه.تنها کاری که از دستم بر میومد گریه بود و گریه تا دم دمای صبح گریه کردم.
برای خودم گریه کردم که چرا از یک سوراخ دوبار گزیده شدم،برای دلبستگی احمقانه ای که داشتم گریه کردم،برای اشکایی که برای طرف مقابلم ریختم و براش ارزشی نداشت گریه کردم،برای سادگی خودم گریه کردم.برای همه چیز گریه کردم.
خداجون خدای مهربون چرا دنیا اینقد نامرد زیاد داره. خدا جون مگه یک دخترهمسن من چقد دروغ میتونه تحمل کنه. با وجودی که میدونستم داره برام نقش بازی میکنه سعی کردم به روش نیارم ولی بازم نشد. با وجودی که میدونستم به خیلی ها ابراز علاقه کرده بازم گفتم اشکال نداره ذاتش خوبه ولی نشد،نشد که نشد و خیلی راحت طردم کرد. میدونید چرا ؟ چون میدونستم به کسی که قبلا اظهار علاقه کرده برگشته،به هیچ کدوم چیزی نگفتم. گفتم خدا بزرگه و جای حق نشسته. خدا جون بعد از یک سال و 5ماه تازه داشتم اون عشق نفرین شدرو فراموش میکردم که از نو عاشق شدم. یکی از دوستام راست میگفت محیط چت دنیای دورنگیه،دنیایی که همه فقط دروغ میگن. خدا جون دنیا را از این آدما پاک کن تا دیگه روح آدمای ساده ای مثل من را زخمی نکنن. و به من وامثال من فقط صبر بده و تحمل تا بتونیم تحمل کنیم.
نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |